برای استاد سرکار خانم « دکتر بدرالزمان قریب»
تاریخ انتشار: 1399/05/17
«سودای تو و سپند دل بر آتش»
لحظههای چنین چه سنگین است که
بنشینی و سوگنامه و یادنامه بنویسی ... یادنامهای که قلم نیز شرح آن را بر نمی تابد. برای استاد گرانقدری که از مفاخر فرهنگی بود،
جامع تمام صفات اخلاقی و علمی بود،
ساده بود و بیپیرایه.
نرمخو بود و گرم.
بزرگ بود و بیمدعا،
بر دلها نشسته جا خوش کرده بود.
عالمی داشت متفاوت از عوالم دیگران. ولی چه میشود کرد با اراده تقدیر که
«هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست»
میگویند زندگی دو نیمه است: «نیمه اول در انتظار نیمه دوم و نیمه دوم در حسرت نیمه ی اول»
ولی او نه انتظار کشید و نه حسرت خورد بلکه زندگی دانش پژوهانه خود را
به بهترین شیوه ای زندگی کرد....
حالش خوب میشد با« تحقیق و تجسس» و سرانجام «کشف و شهود»و ارائه ی آن به مشتاقانی که دیده بر دستان جست وجوگر او دوخته بودند .
بعد از مدتهایی که ایشان را ندیده بودم ،روزی به ملاقاتشان رفتم. گفتند برایت یکی از سرودههایم را میخوانم... شعری خواندند با مضمونی زیبا و پر مفهوم که من در شگفت شدم و گفتم آخر چه گونه میشود در گیرودار مسائل علمی پر دامنه و وقتگیر، برای پدیده شعر هم که از جنسی دیگر است و پیچیدگیهای ویژه خود را دارد ،زمانی را اختصاص داد . لبخندی زدند از نوع لبخنده هایی که
در هر موقعیتی بر لب داشتند ....
از ناملایمات دوران سالمندی و کجروی های آن هرگز شکوهای نکرد زیرا که
«مأوا داشت در جانش شباب معرفت»
حالِ معرفت مدارانه داشت ... اهل حال بود ، نه اهل قیل و قال و این میتواند نشان از شادمانگی و سپاس از دستاوردهایی به شمار آید که از اهداف اصلی زندگی ایشان بود.که با اراده و ارتباط درست، بر آن دست یازیده بود.
میگویند« انسان های بزرگ از کودکی سوار بر تاریخند »... ریشه ی این گفته میتواند جوهره ی خاص تفکری باشد که مقرون به معنویت و نوعی استغنا است که موانع را از سر راه برمیدارد وبه انسان فرصت بزرگ شدن میدهد..
ویژگی فوق در تمام شؤون زندگی ایشان غلَیان داشت.
از سالهای شاگردی خود در مکتب ایشان خاطراتی دارم که به اختصار به یکی از آن ها بسنده میکنم...
در اولین جلسه امتحان که با ایشان داشتم ،
ایشان سؤالات امتحان را بین دانشجو ها پخش کردند و جلسه را- که بدون ناظر بود،- ترک کردند .مدت طولانی گذشت بر نگشتند. نگران شدیم که چه شده .من مأمور شدم بروم و از حال ایشان خبری بیاورم. آمدم ودیدم که ایشان در دفتر گروه نشسته مشغول به مطالعهاند.
گفتم استاد ، نگرانتان شدیم. ایشان گفتند ولی من نگران شماها نبودم وگرنه پیشتان میماندم.با خود گفتم چه زیباست این که گفتهاند :
«انسانهای بزرگ سخت نمیگیرند»
اینک میتوان بوی گل را از گلاب آثار ارزشمندشان به جستار نشست.
استادان گرامی ما بخشی از خاطرات ارزشمند زندگی ما هستند و رواق منظر آیینه ی دلها مان در همواره ی زمان ،تصویر آنان را در خود نشانده است و یادشان بی تردید و بی توقف در غالب ذهن های گوهرشناس جاریست.
ضمن عرض تسلیت به جامعه ی علمی و انجمن زبانشناسی و استادان و طالبان علم ،برای روح پرفتوح ایشان آرامشی درخور، آرزومندم.....