دیگر مترس
بیماری گریخت
و پایان یافت پیمانه روزهای آشفته
دوم بهمن ماه یکی دیگر از پژوهندگان و خدمتگزاران زبانهای ایران باستان و فرهنگ و ادب فارسی به سرای جاوید شتافت. دکتر عباس سلمی استاد بازنشسته گروه زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید چمران اهواز پس از تحمل چند سال بیماری درگذشت و خانواده، دوستان، شاگردان و آشنایان را به اندوهی بزرگ نشانید. بهشتی بهر باد و روانش به مینو آمرزیده و یادش گرامی!
دکتر سلمی، معلمی توانا، آگاه، مسلط به فنون تدریس، وظیفهشناس، بردبار و فروتن بود. مردی خودساخته و پرکار که چهل و پنج سال با صداقت در مقاطع مختلف تحصیلی از ابتدایی تا تحصیلات تکمیلی دانشگاهی تدریس کرد و همهی مراحل دانشآموختگی خود را پس از پایان دورهی دانشسرای مقدماتی در شهرستان بیرجند (1338) در ضمن کار گذرانید، اما هیچگاه مسئولیت اصلی خود را، که تدریس بود، فدای تحصیل خویش نکرد. دانشآموخته دورهی لیسانس ادبیات فارسی از دانشکده ادبیات مشهد (1342) و دورههای فوقلیسانس و دکتری فرهنگ و زبانهای باستانی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود. پایاننامه دکتری خود را در موضوع "بررسی تیشتریشت" در سال 1355 گذرانید. در شهرستانهای بیرجند، مشهد و تهران در مقاطع ابتدایی و متوسطه و از سال 1354 تا هنگام بازنشستگی (1356) در دورههای مختلف دانشگاهی تدریس کرد. در سالهای سخت جنگ تحمیلی نیز لحظهای محل خدمت خود را ترک نگفت و در میان دود و آتش ادای وظیفه کرد. چند سال مدیر گروه ادیبات فارسی بود و تدرسی درسهای زبانهای ایران باستان ومتنهای شعر و نثر فارسی، به ویژه متنهای حماسی را نیز عهدهدار بود. آثار علمی انتشار یافتهی او در قالب مقاله و متضمن دریافتهایی است که در برخی از متنهای پهلوی، متنهای حماسی، بهویژه شاهنامه فردوسی، دیوان ناصرخسرو و یا تاریخ بیهقی داشته است. در طول سالهای تدریس یادداشتهایی فراهم کرده بود که نیت داشت در دوره بازنشستگی آنها را به صورت کتاب مدون کند که متاسفانه در دام بیماری لاعلاج گرفتار شد و از انجام دادن این خدمت بازماند. گرچه این نوشتهها انتشار نیافت اما آثار معنوی او که فرزندان شایسته و فرهیخته و دانشجویان پرورشیافته اویند، نام و یاد او را زنده نگاه خواهند داشت.
سلمی در دوستی استوار، در سختیها همراه، در تنگناها گرهگشای و یاوری پاکدل، نرمخو، پرحوصله و کم توقع بود. یادش در دل دوستداران او پیوسته زنده است. بهار پیش رو برای یارانش بهاریست که:
میرسد اما زگل نشانش نیست
نسیم رقص گلآویز گل نشانش نیست