چکیده
در این پژوهش به بررسیِ ساخت کلان یا چارچوب فكريِ حماسۀ رستم و اسفندیارِ شاهنامۀ فردوسی بر اساس الگوی لباو و والتسکی (1967) پرداخته شده است. روایت رستم و اسفندیار شامل ده روایت کوچکتر است که هر کدام از آنها بیانکنندۀ ضرورت وجود دیگری است. این روایت بر زیر بخشهای عمدۀ الگوی فوق که شامل مقدمه، روند و پایانبندی است، انطباق داده شده. در این داستان مقدمه از تعداد چهار روایت، روند از یک روایت که در داخل آن چهار روایت دیگر درونهسازی شدهاند و پایانبندی از دو روایت که هردوی آنها در واقع برای روایتهای به پادشاهی رسیدن بهمن و خونخواهیِ او از خاندان رستم فضاسازی میکنند و باعث یکپارچگیِ داستانهای متوالیِ شاهنامه میشوند، تشکیل شده است. اینگونه طرحبندی، از کلیت الگو پیروی میکند؛ ولی در موارد جزئیتر دارای تفاوتهایی است که عبارتنداز: الف: دارا بودن چکیده. ب: نحوه و محل ارزیابی. ج: عدم تطابق درس اخلاقیِ داستان با مشخصههای درس اخلاقیِ الگو.
در نهایت، کلیۀ بندهای موجود در داستان در خدمت دو نقش اصلیِ "ارجاعی" و "ارزیابی" هستند که لباو و والتسکی معرفی کردهاند.